قالب وبلاگ


قصه های امیر
تاریخ ایران و جهان

شاهزاده ساسانی

بیوگرافی و زندگینامه

در 634 تاج شاهی به یزدگرد سوم تفویض شد، که از سلالۀ ساسان، و فرزند یک کنیز بود. در 632، محمد [صلی الله علیه و آله] پس از تأسیس یک کشور جدید عرب، درگذشت عمر، خلیفۀ دوم، در 634، نامه‌ای از مثنی [ابن حارثه]، سردار خود در سوریه، ‌دریافت کرد که در آن نوشته شده بود ایران دچار هرج و مرج و آمادۀ تسخیر است. عمر بهترین فرمانده عرب را، که خالد [بن ولید] نام داشت، به این مأموریت گمارد. خالد با لشکری از عربان بدوی، که معتاد به زد و خورد و تشنۀ به دست آوردن غنایم بودند، در امتداد ساحل جنوبی خلیج فارس به راه افتاد و این پیام را به هرمز، فرماندار استان مرزی [مرزدار] ایران، فرستاد: «اسلام آور تا در امان باشی، یا جزیه بپرداز … اکنون مردمی به سوی تو می‌آیند که مرگ را دوست می‌دارند، همان گونه که تو زندگی را دوست می‌داری.» هرمز او را به رزم تن به تن طلبید؛ خالد دعوت او را پذیرفت و او را کشت. مسلمانان با غلبه بر تمام موانع به فرات رسیدند؛ عمر، برای نجات یک ارتش عرب در جای دیگر، خالد را فرا خواند؛ مثنی به جای او فرماندهی را عهده‌دار شد و با نیروی تقویتی خود را از روی یک پل قایقی [جسر] از رود فرات گذشت. یزدگرد، که در آن هنگام جوانی بیست و دو ساله بود، فرماندهی عالی را به رستم [فرخزاد] استاندار خراسان واگذار کرد و به او فرمان داد که نیروی عظیمی برای نجات کشور فراهم کند. ایرانیان در جنگ جسر با اعراب مصاف دادند، آنان را شکست دادند و بیپروا تعقیبشان کردند؛ مثنی صفوف در هم ریختۀ ارتش خود را از نو بیاراست و در جنگ بویب نیروهای بینظم ایران را تقریباً تا آخرین نفر منهدم ساخت (634). تلفات مسلمین سنگین بود؛ مثنی از زخمهایی که برداشته بود درگذشت؛ اما خلیفه به جای او سرداری لایقتر به نام سعد [وقاص] را، همراه با یک ارتش سی هزار نفری، فرستاد. یزدگرد با مسلح ساختن 120.000 تن ایرانی با این عمل مقابله کرد. رستم آنها را از فرات به سوی قادسیه گذراند؛ در آنجا، طی چهار روز خونین، یکی از قطعیترین نبردهای تاریخ آسیا انجام گرفت. در چهارمین روز، طوفان شن به سوی ارتش ایران وزیدن گرفت؛ اعراب از فرصت استفاده کردند و بر دشمنان خویش، که به سبب طوفان بینایی خود را از دست داده بودند، پیروز شدند. رستم کشته شد، و ارتشش پراکنده گشت (636). سعد، که حال مقاومتی در برابر خود نمی‌دید، نیروهای خود را به سوی رود دجله پیش راند، از آن گذشت، و وارد تیسفون شد.اعراب ساده و خشن، با شگفتی، بر کاخ شاهانه، قوس عظیم سردر، تالار مرمر، فرشهای شگرف، و تخت گوهرنشان آن خیره شدند. ده روز تمام با مشقت تلاش می‌کردند غنایم را بار کنند و ببرند. شاید به دلیل چنین ضعفها و مشکلاتی بود که عمر به سعد دستور داد که پیشتر نرود؛ او گفت: «عراق کافی است.» سعد از این دستور تبعیت نمود و سه سال بعد را صرف تثبیت فرمانروایی اعراب بر بین‌النهرین کرد. در این ضمن،‌ یزدگرد در استانهای شمالی خود ارتش دیگری مرکب از 150.000 سرباز فراهم کرد؛ عمر یک ارتش 30.000 نفری برای مقابله با او فرستاد؛ در نهاوند، اعراب به واسطۀ برتری حیله‌های جنگی خود به پیروزی بزرگی نایل شدند که «فتح الفتوح» نامیده شد؛ 100.000 سرباز ایرانی در دره‌های باریک به تنگنا افتادند و کشته شدند (641). بزودی تمام ایران به دست اعراب افتاد. یزدگرد به بلخ گریخت، از چین کمک خواست، اما تقاضایش پذیرفته نشد؛ از ترکان یاری جست و نیروی کوچکی از آنان گرفت، اما همینکه عازم نبرد جدید خود شد، به دست آسیابانی به خاطر جواهراتش کشته شد (652). بدین گونه، سلسلۀ ساسانیان منقرض شد. نامه عمربن الخطاب به یزدگرد سوم ساسانی ، شاهنشاه پارس ( اصل این نامه در موزه لندن نگهداری میگردد ) از: عمربن الخطاب خلیفه المسلمین به : یزدگرد سوم شاهنشاه پارس یزدگرد! من آینده خوبی برای تو و ملتت نمی بینم مگر اینکه پیشنهاد مرا قبول کرده و بیعت نمایی. زمانی سرزمین تو بر نیمی از جهان شناخته شده حکومت میکرد لیکن اکنون چگونه افول کرده است؟ ارتش تو در تمام جبهه ها شکست خورده و ملت تو محکوم به فناست. من راهی برای نجات به تو پیشنهاد میکنم. شروع کن به عبادت خدای یگانه ، یک خدای واحد ، تنها خدایی که خالق همه چیز در جهان است. ما پیغام او را برای تو و جهان میآوریم ، او که خدای حقیقی است. آتش پرستی را متوقف کن ، به ملتت فرمان ده آتش پرستی را که کذب میباشد متوقف کنند و به ما بپیوندند برای پیوستن به حقیقت.الله خدای حقیقی را بپرستید ، خالق جهان را. الله را پرستش نمایید و اسلام را بعنوان راه رستگاری خود قبول کنید. اکنون به راههای شرک و پرستش کذب پایان داده و اسلام را بعنوان ناجی خود قبول کنید. با اجرای این تو تنها راه بقای خود و صلح برای پارسیان را پیدا خواهی نمود. اگر تو بدانی چه چیزی برای پارسیان بهتر است ، تو این راه را انتخاب خواهی کرد. بیعت تنها راه میباشد. الله البر (محل امضای عمر) خلیفه المسلمین عمربن الخطاب پاسخ یزدگرد سوم به نامه عمربن الخطاب از: شاهنشاه ، شاه پارس و غیره ، شاه خیلی از کشورها ، شاه آریایی ها و غیر آریایی ها ، شاه پارسها و خیلی دیگر از نژادها و نیز تازیان ، شاهنشاه پارس ، یزدگرد سوم ساسانی. به: عمربن الخطاب ، خلیفه تازی به نام اهورا مزدا ، آفریننده جان و خرد. تو در نامه ات نوشته ای میخواهی ما را بسوی خداوندت الله البر هدایت کنی ، بدون دانستن این حقیقت که ما که هستیم و ما چه را پرستش مینماییم!شگفت انگیز است که تو در جایگاه خلیفه تازیان تکیه زده ای! با اینکه خردت به مانند یک ولگرد پست تازی است ، ولگردی در بیابان تازیان ، و مانند یک مرد قبیله ای بادیه نشین!مردک! تو به من پیشنهاد میکنی که یک ایزد یگانه و یکتا را پرستش نمایم بدون اینکه بدانی هزاران سال است که پارسها ایزد یکتا را پرستش نموده اند و پنج نوبت در روز او را عبادت مینمایند! سالهاست که در این سرزمین فرهنگ و هنر ، این راه عادی زندگی بوده است. زمانیکه ما سنت میهمان نوازی و کردارهای نیک را در گیتی پایه گذاری نموده و پرچم ” پندار نیک ، گفتار نیک ، کردار نیک “ را برافراشتیم ، تو و نیاکانت بیابان گردی میکردید ، سوسمار میخوردید زیرا که چیز دیگری برای تغذیه خود نداشتید و دختران بیگناه خود را زنده بگور می نمودید!مردم تازی هیچگونه ارزشی برای آفریدگان خداوند قایل نیستند! شما فرزندان خدا را گردن میزنید ، حتی اسیران جنگی را ، به زنان تجاوز میکنید ، دختران خود را زنده بگور می نمایید ، به کاروانها یورش می برید ، قتل عام می کنید ، زنان مردم را دزدیده و اموال آنها را به یغما می برید! قلب شما از سنگ ساخته شده ، ما تمام این اعمال اهریمنی را که شما مرتکب می شوید محکوم میکنیم. چگونه شما می توانید به ما راه خدایی را تعلیم داده در حالیکه این گونه اعمال را مرتکب میشوید؟تو به من میگویی پرستش آتش را متوقف کنم! ما ، پارسها عشق آفریدگار و نیروی او را در روشنی آفتاب و گرمای آتش مشاهده مینماییم. روشنی و گرمای آفتاب و آتش ما را قادر میسازد تا نود حقیقت را مشاهده نموده و قلبهایمان را به آفریدگار و به یکدیگر شعله ور نماییم. به ما کمک میکند تا به یکدیگر مهر بورزیم ، ما را روشن نموده و قادر میسازد تا شعله مزدا را در قلبهایمان زنده نگهداریم.خداوندگار ما اهورا مزداست و عجیب است که شما مردم نیز او را تازه کشف کرده و او را بنام الله اکبر نامگذاری نمودید! اما ما مثل شما نیستیم ، ما با شما در یک رده نیستیم. ما به نوع بشر کمک میکینم ، ما عشق را در میان بشریت می گسترانیم ، ما نیکی را در زمین میگسترانیم ، هزاران سال است که ما در حال گسترش فرهنگ خود بوده اما در راستای احترام به فرهنگهای دیگر گیتی ، درحالیکه شما بنام الله سرزمین های دیگر را مورد تاخت و تاز قرار میدهید!شما مردم را قتل عام می کنید ، قحط وقلا می آورید ، ترس و فقر برای دیگران ، شما به نام الله اهریمن می آفرینید. چه کسی مسئول این همه بدبختی است؟آیا این الله است که به شما فرمان میدهد تا بکشید ، غارت نمایید و تخریب کنید؟ آیا این شما رهروان الله هستید که بنام او این اعمال را انجام میدهید؟ یا هردو؟شما از گرمای بیابان ها و سرزمینهای سوخته بی حاصل و بدون منابع برخاسته ، شما میخواهید از طریق لشگر کشی و زور شمشیرهایتان به مردم درس عشق به خدا دهید ، شما وحشیان بیابانی هستید ، در حالیکه میخواهید به مردم شهر نشین مانند ما که هزاران سال است در شهرها زندگی می کنند درس عشق به خدا بدهید! ما هزاران سال فرهنگ در پشت سر داریم ، که به راستی یک ابزار نیرومند میباشد! به ما بگویید؟ با تمام لشگر کشی هایتان ، توحش ، کشتار و قحط و قلا بنام الله اکبر ، شما به این ارتش اسلامی چه آموخته اید؟ شما چه چیز به مسلمانان آموخته اید که بر آن ابرام می ورزید تا آنرا به دیگر ملل غیر مسلمان نیز بیاموزید؟ شما چه فرهنگی از این الله خود آموخته اید ، که حالا میخواهید به زور آنرا به دیگران تعلیم دهید؟افسوس آه افسوس... که امروز ارتش های پارسی اهورا از ارتش های الله پرست شما شکست خورده اند. اکنون مردم ما میباید همان خدا را پرستش نماییند ، همان پنج نوبت در روز را ، اما با زور شمشیر که او را الله صدا کنند و او را به عربی عبادت نمایند ، زیرا که الله شما تنها عربی میفهمد! پیشنهاد مینمایم تو و دار و دسته راهزنت بساط خود را جمع کرده و به بیابانهای خود به جایی که در آن زندگی میکردید برگردید. آنها را به جایی برگردان که در آن عادت به سوختن در گرمای آفتاب را دارند ، زندگانی قبیله ای ، خوردن سوسمار و نوشیدن شیر شتر ، من اجازه نخواهم داد که تو دار و دسته راهزنت را در سرزمینهای حاصلخیر ، شهرهای متمدن و ملت شکوهمند ما آزاد گذاری. این ”جانوران قسی القلب “ را ، برای قتل عام مردم ما ، دزدیدن زنان و فرزندان ما ، تجاوز به زنان ما و فرستادن دخترانمان به مکه بعنوان اسیر ، آزاد مگذار! به آنها اجازه نده تا بنام الله البر مرتکب اینگونه اعمال شوند ، به رفتار جنایتکارانه خود پایان ده.آریایی ها بخشنده ، گرم ، میهمان نواز و مردمی نجیب بوده و هرجایی که رفته اند آنها بذر دوستی خود را گسترانده اند ، عشق و خرد و حقیقت. بنابراین ، آنها نباید تو و مردمت را برای رفتار جنایتکارانه و راهزنی مجازات نمایند.من از تو درخواست میکنم که با الله اکبر خودت در بیابانهایت بمان و به شهرهای متمدن ما نزدیک مشو زیرا که اعتقادات تو ” خیلی مهیب “ و رفتارت ” بسیار وحشیانه “ می باشد. (محل امضای یزدگرد سوم ) شاهنشاه یزدگرد سوم ساسانی

 


برچسب‌ها: <-TagName->
[ چهار شنبه 28 تير 1391برچسب:, ] [ 14:47 ] [ امیرمحمد محبی ]

ایوان مداین شاهکار معماری ساسانی ، تیسفون نزدیک رود دجله در عراق کنونی

بیوگرافی و زندگینامه

خسرو اول (531-579) رایونانیان خوسروئس و اعراب کسری می‌نامیدند، و ایرانیان لقب انوشیروان (دارندۀ روان جاوید) را به نامش اضافه کرده بودند. وقتی که برادران مهترش او را «عادل» می‌خواندند؛ و شاید اگر عدل را از رحم جدا کنیم، او شایستۀ این لقب بود. پروکوپیوس او را چنین وصف می‌کند: «استاد بزرگ در تظاهر به پرهیزکاری» و عهد شکنی؛ اما پروکوپیوس از زمرۀ دشمنان بود. طبری، مورخ ایرانی، «تیزهوشی، فرهنگ، خردمندی، رشادت، و تدبیر» او را ستوده و یک خطابۀ افتتاحیه در دهان او گذاشته است که اگر راست نباشد، خوب جعل شده است. وی حکومت را کاملا تجدید سازمان داد؛ در انتخاب دستیارانش فقط شایستگی را ملاک قرار داد و توجهی به رتبه و مقام نکرد؛ و بزرگمهر، مربی پسرش، را به وزارت برگزید که وزیری ارجمند از کار درآمد. وی سپاه بنیچه‌ای ملوک‌الطوایفی را با یک ارتش دایمی با انضباط و شایسته جایگزین کرد. نظم مالیاتی عادلانه‌تری ایجاد کرد، و قوانین ایران را مدون ساخت. برای اصلاح آب شهرها و آبیاری مزارع سدها و ترعه‌ها ساخت؛ زمینهای بایر را با دادن گاو، وسایل کشاورزی، و بذر به دهقانان حاصلخیز کرد؛ تجارت را با ساخت، تعمیر، و نگاهداری پلها و راهها رونق بخشید؛ و آنچه در توان داشت با شور و غیرت وقف خدمت به مردم و کشور کرد. ازدواج را، به این عنوان که ایران برای حفظ مرز و بوم خود به جمعیت بیشتری احتیاج دارد، تشویق ـ اجباری ـ کرد. مردان مجرد را، با تأمین جهیز زنان و امکانات تربیت فرزندان از بودجۀ دولتی، به کودکان بینوا را به خرج دولت نگاهداری و تربیت کرد. وی بدعت را با مرگ سزا می‌داد، اما مسیحیت را، حتی در حرم خود، تحمل می‌کرد. فیلسوفان، پزشکان، و دانشمندان را از هندوستان و یونان در دربار خود گردآورده بود و از مباحثه با آنان دربارۀ مسائل زندگی، حکومت، و مرگ لذت می‌برد. یک بار در طی مباحثه این سؤال پیش کشیده شد: «بزرگترین بدبختی چیست؟» یک فیلسوف یونانی پاسخ داد: «پیری توأم با فقر و بلاهت»؛ یک هندو جواب داد:‌ «روحی آشفته در جسمی بیمار»؛ وزیر خسرو با بیان این جمله تحسین همگان را به خود جلب کرد: «به گمان من بزرگترین بدبختی برای انسان این است که پایان زندگی خویش را نزدیک ببیند، بی آنکه به فضیلت عمل کرده باشد.» خسرو ادبیات، علوم، و دانش پژوهی را با گشاده دستی حمایت می‌کرد، و مخارج ترجمه‌ها و تاریخنگاریهای بسیار را تأمین کرد؛ در زمان سلطنت او دانشگاه جندیشاپور به اوج اعتلا رسید. وی امنیت خارجیان را چنان حفظ می‌کرد که دربارش همواره پر از بیگانگان متشخص بود.چون بر تخت شاهی نشست، میل خود را برای آشتی با روم اعلام کرد. یوستینیانوس، که نقشه‌هایی برای افریقا و ایتالیا داشت، موافقت کرد؛ و در سال 532، آن دو «برادر» یک قرارداد «صلح ابدی» امضا کردند. چون افریقا و ایتالیا سقوط کرد، خسرو بر سبیل مزاح، به این عنوان که اگر ایران با او صلح نکرده بود او نمی‌توانست پیروز شود، سهمی از غنیمتهای او خواست، و یوستینیانوس برای او هدایای گرانبها فرستاد. در 539، خسرو به روم اعلان جنگ داد، به این بهانه که یوستینیانوس مواد معاهدۀ فی مابین را نقض کرده است؛ پروکوپیوس این اتهام را تأیید می‌کند؛ شاید خسرو پنداشته بود خردمندانه این است که تا ارتش یوستینیانوس هنوز در غرب سرگرم جنگ است، به روم حمله برد و منتظر ننشیند تا یک بیزانس پیروزمند و نیرومند تمام نیروهای خود را علیه ایران به کار برد. به علاوه، خسرو معتقد بود که ایران باید سرانجام بر معادن طلای طرابوزان دست یابد و به دریای سیاه برسد. پس به سوریه لشکر کشید؛ هیراپولیس، آپامیا، و حلب را محاصره کرد، با دریافت فدیه‌های گرانبها از آنها دست برداشت، و بزودی به دروازه‌های انطاکیه رسید. مردم بیباک آن شهر، از فراز دیوار دفاعی، نه تنها با باریدن تیرها و سنگهای منجنیق بر سپاهیانش، ‌بلکه همچنین با متلکهای وقیحانه‌ای که بدان شهره بودند، از او استقبال کردند. شاه خشمگین، شهر را با یک حملۀ ناگهانی تصرف، و خزاین آن را تاراج کرد. تمام ساختمانهای آن را، جز کلیسای اعظم، سوزاند؛ عده‌ای از مردم شهر را قتل عام کرد، ‌و مابقی را به ایران فرستاد تا اهالی یک «انطاکیۀ» جدید را تشکیل دهند. آنگاه با شادی در همان دریای مدیترانه، که وقتی مرز باختری ایران بود، آبتنی کرد. یوستینیانوس سردار خود بلیزاریوس را برای نجات آن نواحی فرستاد، اما خسرو، با غنیمتهایی که به دست آورده بود، با خاطر آسوده از فرات گذشت، و آن سردار محتاط وی را تعقیب نکرد (541). بی نتیجه ماندن جنگهای ایران و روم بی شک به واسطۀ اشکال در نگاهدارییک نیروی اشغالی در آن سوی بیابان سوریه یا رشته کوههای تاوروس در سمت دشمن بود؛ ترقیات جدید در حمل و نقل، جنگهای بزرگتری را ممکن ساخته است. طی سه تجاوز دیگر به آسیای روم، خسرو به پیشرویها و محاصره‌های سریع دست زد، باجها و اسیرها گرفت، روستاها را تاراج کرد، و بدون مزاحمت بازگشت (542-543). در 545، یوستینیانوس 2000 پوند طلا (840000 دلار) برای یک متارکۀ پنجساله به خسرو پرداخت، و در انقضای پنج سال 2600 پوند دیگر برای پنج سال تمدید تأدیه کرد. سرانجام (562)، پس از جنگهایی که به مدت یک نسل به طول انجامید، آن دو پادشاه پیر عهد کردند که صلح را به مدت پنجاه سال حفظ کنند؛ یوستینیانوس موافقت کرد که هر سال 30000 پوند طلا (000’500’7 دلار) به ایران بپردازد، و خسرو از ادعای خود بر سرزمینهای مورد اختلاف در قفقاز و سواحل دریای سیاه دست برداشت.اما کار خسرو با جنگ هنوز تمام نبود. در حدود سال 570، به درخواست حمیریان جنوب باختری عربستان، ارتشی به آن سامان فرستاد تا آنان را از قید فاتحان حبشی آزاد سازد؛ وقتی که آزادی تحصیل شد، حمیریان دریافتند که سرزمینشان به یک استان ایرانی مبدل شده است. یوستینیانوس با حبشه پیمان اتحادی بسته بود؛ یوستینوس دوم، جانشین او، طرد حبشیان را از عربستان عملی غیردوستانه شمرد؛ به علاوه، ترکان مرزهای خاوری ایران محرمانه با روم موافقت کرده بودند که به خسرو حمله کنند؛ یوستینوس دوم به خسرو اعلان جنگ داد (572). خسرو، با وجود کبرسن، شخصاً به میدان جنگ رفت و شهر مرزی دارا را از رومیان گرفت؛ اما سلامتش یاری نکرد و برای نخستین بار شکست خورد (578)، به تیسفون بازگشت، و در آنجا به سال 579، در سنی نامعلوم، زندگی را بدرود گفت. وی طی چهل و هشت سال زمامداری خود در تمام جنگها و نبردها جز یکی پیروز بود، امپراطوری خود را از هر سو وسعت بخشیده بود، ایران را بیش از هر زمان دیگر پس از داریوش اول نیرومند کرده بود، و چنان نظم اداری صحیحی برقرار ساخته بود که وقتی اعراب ایران را تسخیر کردند آن را تقریباً بدون هیچ گونه تغییر اقتباس کردند. خسرو، که تقریباً معاصر یوستینیانوس بود،‌طبق اعتقاد عمومی آن زمان، از یوستینیانوس بزرگتر بود، و تمام نسلهای آیندۀ ایران را نیز او را نیرومندترین و تواناترین پادشاه تاریخ خود می‌دانند


برچسب‌ها: <-TagName->
[ چهار شنبه 28 تير 1391برچسب:, ] [ 14:46 ] [ امیرمحمد محبی ]

نامهای پادشاهان ساسانی

1 ) اردشیر بابکان در حدود چهل سال پادشاه ایران بود
2 ) شاپور اردشیر در حدود سی سال پادشاه ایران بود
3 ) اورمزد شاپور حدود یکسال پادشاه ایران بود        
4 ) بهرام اورمزد سه سال و سه ماه پادشاه ایران بود
5 ) بهرام بهرام نوزده سال پادشاه ایران بود
6 ) بهرام بهرامیان چهار ماه پادشاه ایران بود
7 ) نرسی پسر بهرام نه ماه پادشاه ایران بود
8 ) اورزمد پسر نرسی نه سال پادشاه ایران بود 
9 ) شاپور اورمزد ملقب به شاپور ذوالاکتاف
10 ) اردشیر برادر شاپور ده سال پادشاه ایران بود
11 ) بهرام بن شاپور چهارده سال پادشاه ایران بود
12 ) یزدگرد اول سی سال پادشاه ایران بود 
13 ) بهرام گور شصت و سه سال پادشاه ایران بود
14 ) یزدگرد دوم پسر بهرام گور هیجده سال پادشاه ایران بود
15 ) هرمزد پسر یزدگرد یک سال پادشاه ایران بود 
16 ) پیروز پسر یزدگرد یازده سال پادشاه ایران بود 
17 ) پلاش پنج سال پادشاه ایران بود
18 ) قباد پسر پیروز چهل و سه سال پادشاه ایران بود 
19 ) انوشیروان دادگر ( دادگستر ترین شاه ساسانی ) چهل و هشت سال پادشاه ایران بود
20 ) هرمزد دوازده سال پادشاه ایران بود
21 ) خسرو پرویز - آفریننده حماسه خسرو و شیرین سی و هشت سال پادشاه ایران بود 
22 ) قباد معروف به شیرویه هفت ماه پادشاه ایران بود
23 ) اردشیر شیرویه شش ماه پادشاه ایران بود
24 ) کراز که او را فرایمن نیز میگفتند پنجاه روز پادشاه ایران بود
25 ) پوران دخت شش ماه پادشاه ایران بود
26 ) آرزم دخت چها رماه پادشاه ایران بود 
27 ) فرخزاد یک ماه پادشاه ایران بود
28 ) یزدگرد سوم آخرین پادشاه نگونبخت ساسانی بیست سال پادشاه ایران بود که با حمله اعراب بادیه نشین و جنگجو سلسله اش در هم کوبیده شد و فرهنگ و سرمایه های کشورش مورد تاخت و تاز بادیه نشینان قرار گرفت .  

با کمال تاسف بارها و بارها من دیده ام که در کتب مختلف یا افراد مختلف میگویند : به دلیل آنکه مردم از جور و ستم ساسانیان به تنگ آمده بودند سلسله شاهنشاهی ساسانی از هم فروپاشید . ولی این یک کینه توزی مسلم و سیاسی است که معتبر ترین اسناد  تاریخی- باستانشناسان و خاورشناسان و حتی شاهنامه فردوسی ثابت کننده آن است . تمام افتخارات شاهنشاهی هخامنشیان دوباره به سرزمین ما بازگشته بود . در این زمان دین یزدان پرستی ( زرتشتی ) به کمال میرسد و ایرانیان پزدان پاک را پرستش می نمودند . که فردوسی این عمل آنان را افتخاری برای ما و دنيا میداند .  يکی از دلايل فروپاشی آنان حملات مکرر اعراب به ایران بود. با تمام مقاومت یزدگرد سوم در برابر اعراب در چندین لشگر کشی - در نهایت این پادشاه توسط ماهوی سوری کشته میشود و ارتش ایران شکست می خورد . گفتنی است که در جنگ خانمان سوز قادسیه ( ایران و اعراب ) رستم فرخزاد فرمانده لشگر ایران بود و با تمام رشادتهای که تاریخ از او بیان کرده که یک تنه بر چندین نفر غالب میشده است اما متاسفانه مانند همیشه با خیانت عده ای از مردم ناسپاس ایرانی کشته میشود و ارتش شکل متحد خود را از دست میدهد و در نهایت ایران شکست میخورد . اعراب با اتهام بر اینکه مردمان ایران مردمانی کافر هستند و باید مسلمان شوند به همین جهت بارها شاهنشاهان یزدان پرست ایران را به اسلام فراخوانند . اما از آنجا که شاهان ایران برای گسترش دین خود قصد حمله به هیچ کشوری را نداشتتد و به دین زرتشتی احترام میگذاشتند و درصدد نبودند تا در ادیان دیگران دخالت کنند و به قول معروف به شعار عیسی به دین خود موسی به دین خود عمل ميکردند از قبول اسلام سر باز زدند . ولی از آنجا که اعراب مانند آنان از فرهنگ غنی برخوردار نبود و همه را غیر از خود کافر میدانست به کشور اهورایی ما یورش بردند و تمام افتخارات ایران زمین به یکباره درهم کوبیده شد . کتابخانه ها به آتش کشیده شدند و هر چه از گذشته برای ما باقی مانده بود - همه و همه نابود شد ( کتابهای علمی و پزشکی ایرانانیان - دینکرد های زرتشت - نسخه های اصلی گاتها و اوستا - گاهشمارها و . . . )  .حتی ایرانیان برای محفوظ ماندن مکانهای مقدس و باستانی  خود منجمله مقبره کورش کبیر در دشت مرغاب فارس ( پاسارگاد ) مجبور به تغییر نام آن شدند تا از دست ویرانگر اعراب محفوظ بماند و آنرا به مقبره مادر سلیمان تغییر نام دادند و یا آتشکده آذرگشسب که نام آنرا به تخت سلیمان تغییر دادند و یا نمونه بارز دیگر آن کاخهای پرسپولیس است که نام آنرا به تخت جمشید عوض کردند .

 

حمله تازيان به ايران

خلاصه ای از سلسله شاهنشاهی  ساسانیان :

اردوان پنجم آخرین پادشاه شاهنشاهی اشکانیان به سال 224 میلادی به دست اردشیر که موئسس سلسله جدیدی بود مغلوب شد . جد اردشیر مردی بود روحانی به نام ساسان . از این رو این سلسله به ساسانی مشهور گردید . پدر اردشیر بابکان یکی از پادشاهان دست نشانده اشکانی بود و بر ایالت فارس حکومت میکرد . و حکومت یکی از شهرها را برای پسر خود اردشیر گرفته بود . ارشیر بر آن شد تا دوباره سرزمین پارس را زنده کند و آیین و رسوم اصیل ایرانی را برای مردم بیاورد و دوباره ایران را به شکل هخامنشیان بازگرداند . به همین جهت درصدد شد تا حکومتی مستقل بنا کند . قبل از اردشیر یکی از پادشاهان اشکانی که دیده بود مردم علاقه مند به آیین مذهبی هستند به فکر تدوین دوباره اوستا برآمد . ولی ارشیر که خود از تبار روحانیون بود به این فکر جامه عمل پوشاند و به بزرگترین روحانی آن دوره " تنسر" فرمان داد اوراق پراکنده اوستا را جمع آوری کند و یک دولت روحانی و یکتا پرست که همراه با فر ایزدی بود بنا کند . به این ترتیب از فارس مهد هخامنشیان یک بار دیگر سلسله پادشاهی  بزرگی سر بر درآورد . اردشیر پس از شکست اردوان شاهزادگان کرمان – اصفهان و مسن( کشور کوچکی در مصب دجله و فرات ) را به اطاعت از خود واداشت و تیسفون که مرکز پادشاهی اشکانیان بود تسخیر کرد و در نتیجه بابل به دست اردشیر افتاد . اردشیر فتوحات بسیاری را نصیب ایران  کرد و هنگان مرگ به سال 241 میلادی سراسر فلات ایران جزو قلمرو ساسانیان شد . او تمام فتوحات خود طبق سنت چند هزار ساله ایران بر صخره ها نوشت . نمونه ای از آن در نقش رستم کمی آن طرف تر از مقبره داریوش کبیر قرار دارد و یا در استخر که زادگاه ساسانیان بود قابل رویت است . ارشیر در مدت 15 سال موفق به ایجاد امپراتوری بزرگ و واحد ایران گشت . او دارای شخصیت نظامی بود. ساسانيان به جنگهای داخلی خاتمه دادند و همه را در جای خود نشاندند و ثبات را در ایران جای دادند . از طرف دیگر مدام در جنگ با دشمنان دیرینه ایران بودند . که مهمترین آنان رومیان بودند . در این جنگها " والرین " امپراتور روم به دام شاپور افتاد و بعد از آن " ژولین " امپراتور دیگر روم در جنگ با شاپور شکست خورد و کشته شد . بعد از آنان خسروانوشیروان بر مسند پادشاهی جلوس کرد و یکی از باشکوه ترین دورانهای تاریخی ایران را رقم زد . اين پادشاه بزرگ ساسانی مانند جدش اردشیر مردی مدبر و سرداری بزرگ و کاردان بود .

مولفین عرب درباره وی کتابهای بسیاری نوشته اند و او را به عنوان قهرمان عدالت پرور معرفی نموده اند . وی با پشتکار و دادگری مجددا نظم اجتماعی سابق را که بدست مزدکیان بهم خورده بود در ایران برقرار کرد . آنگاه به اصلاحات اجتماعی و سیستمهای بهینه مالیاتی و همچنین ارتش نیرومند و منظم پرداخت . وی بعد از پیروزی در 3 جنگ حیثیت ایران را به مرحله سابق خود بازگرداند . پس از یک دوره مناقشات با روم شرقی معاهداتی برای نیم قرن با آنان منعقد ساخت و سپس به سوی " هیاطله " روانه شد و آنان را به کلی شکست داد . اعراب یمن که مورد حمله حبشیان قرار گرفته بودند از انوشیروان درخواست کمک نمودند و او حبشیان را از عربستان بیرون ریخت و سراسر آن را به زیر چتر پادشاهی  ساسانیان قرار داد . این کار او ایران را به منتهای عظمت و وسعت رساند .  در نهایت میتوان گفت یتکاپرستی بیش از حد پادشاهان اين سلسله و میدان دادن به مغ ها - آنان را کمی تضیف کرد که حتی یزدگرد سوم آخرین پادشاه در آخرین لحظه های زندگی از آسیابان درخواست یک ترکه مذهبی برای ستایش اهورامزدا نموده بود که همین درخواست پادشاه باعث مرگ وی شد . در سلسله ساسانیان موسیقی ایرانی پیشرفتی در خور تحسین کرد . بسیاری از پادشاهان این سلسله با موسیقی آشنایی داشتند و حتی مینواختند . این دوره را عصر طلایی موسیقی ایران نیز نامیده اند . مشهورترین موسیقیدان این دوره باربد نام داشت که برای 365 روز سال 360 مدل لحن موسیقی تدوین کرده بود . وی برای هفت روز هفته به همین شرح موسیقی هایی پدید آورده بود . او در زمان شهریاری خسروپرویز زندگی نمود . بعد از وی نکیسا چنگ دربار را مینواخت و به شهرت رسید . در زمان انوشیروان دانشگاه جندی شاپور مهمترین مرکز آموزشی بود. وقتی دانشگاه ادسا در سال 489 تعطیل شد نسطوریانی که از آنجا به ایران پناهنده شدند باعث غنی تر شدن سطح علمی این دانشگاه شدند. انوشیروان بر این نسطوریان ارج گذاشت. زمانیکه مدرسه افلاطونی آتن در سال 529 به فرمان جوسنتبان بسته شد،  دانشجویان آتنی نیز به این دانشگاه آمدند.  در این زمان  دانشگاه جندی شاپور یک مرکز علمی و آمورشی بود که دانشجویان ایرانی ، یونانی، رومی، سریانی و هندی را در خود جای داده بود و آنها را تشویق می کرد که با هم تبادل اطلاعات کنند. این دانشگاه دارای یک بیمارستان برای یاد گیری علوم پزشکی بود و یک رصد خانه نیز داشت و همه آموزشها به زبان سریانی بود.

دلايل سقوط و از هم پاشیدگی پادشاهی ساسانیان و پایان شاهنشاهی و امپراطوری ایران  و آغاز دوره جدیدی از تاریخ ایران که سوسمار خواران و شتر سوران عرب بر ایران تحمیل کردند

1. جنگهای مداوم آنان با رومیان  که باعث تضیف آن امپراتوری بزرگ شد .

2. آخرین دلیل که شاید مهمترین دلیل باشد هجوم شترسوارن عرب به ایران بود که با فلسفه : یا پذیرش اسلام و یا جنگ و کشته شدن همراه بود باعث فروپاشی آنان شد و ایران به دست اعراب بیابانگرد فتح شد و اثری از آن کشور بزرگ بر جای نماند .


برچسب‌ها: <-TagName->
[ چهار شنبه 28 تير 1391برچسب:, ] [ 14:37 ] [ امیرمحمد محبی ]
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آرشيو مطالب
لينک هاي مفيد
امکانات وب
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 12
بازدید کل : 22696
تعداد مطالب : 47
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1